نویسنده‌: عباس محمود عقاد
ترجمه: محمدرضا عطایی

هرگاه دینی زمینه‌ی پذیرش مکتب¬های اجتماعی و فکری را پیدا کرد، از دو حالت خارج نیست دو حالتی که از یک جهت اختلاف میان آنها به حدّ تناقض ‌می‌رسد:
یا دینی است که دست از اعمال دنیوی کشیده و دل¬های پیروانش تنها به خواسته‌های روحی و هدف¬های اخروی غیر دنیوی مشغول است و یا آیینی است که به دنیا توجه دارد و ‌می‌خواهد قوانین اصلاحات اجتماعی را بر اساس گسترده اجرا کند و بهد هم از مردم می¬خواهد که بر حسب اقتضای همان پایه‌های فکری و خواسته‌های متفاوت، اوقات خود را هماهنگ کنند.
آنچه در مقایسه‌ی ادیان مختلف لازم است این است که اجتماع انسانی از دین بهره‌ی خود را می‌جوید، هر چند که مشتمل بر قوانینی نباشد که بیانگر سیاست اجتماعی است. زیرا ادیان هم مربوط به اجتماع است و هم مربوط به فرد، بلکه بیشتر به اجتماع مربوط است و به مسائل اجتماعی اهمیت بیشتری می¬دهد. زیرا وجدان¬های افراد نمی¬تواند از دیگر افرادی که در زندگی اجتماعی شریک آنها هستند جدا باشد، بلکه بر اساس مصالح و مفاسد اجتماعی زندگی خود را تنظیم و یا رابطه‌ی خود را با آن قطع می¬کند.
روش برهمایی دینی غیر دنیوی است، زیرا این دین در جوهر ذات خود بدبین به دنیا و معتقد به بطلان آن است و بیشتر به مظاهر و اسرار آن را موهوم ‌می‌داند، امّا جامعه را نادیده نگرفته بلکه آن را به چند طبقه تقسیم می¬کند و برای هر طبقه از نظر حکومت و زندگی خصوصیتی قائل است و مردم را در مسکن و خوراک دخیل می¬داند، اما در کاری که انجام می¬دهند و یا حرکتی که می¬کنند هیچ تفاوتی قائل نیست.
مسیحیت به قانونگذاری و سیاست اجتماعی کاری ندارد، زیرا در محیطی به وجود آمده که از نظر قوانین به تمدن دولت روم مربوط می¬شد که گفته اند در زمان قدیم ما در شرایع بوده و قوانین دیمی آن مربوط به معبد باستانی یهود در اورشلیم می¬شود که بر مجموعه‌ی دین نام شریعت اطلاق می¬کرد، زیرا از نظر وی اعتقاد کلاً بر پایه‌ی تشریع استوار است. با این همه در سایه‌ی مسیحیت پادشاهانی پیدا شدند با این ادعا که حکومت ایشان بر پایه‌ی حق الهی استوار است و در این دین مراسمی برای قدرت¬های دینی پیدی آمد که گسترده تر و مهمتر از قدرت¬های دیگر ادیان بود.
بنابراین ادیان و شرایع در واقعیت عمل، از لحاظ آثار اجتماعی برابرند، هر چند که عبارات بیان کننده‌ی مسائل اجتماعی آنها همسان نباشد و بیشتر اوقات قوانین ادیان غیر دنیوی با مذاهب دنیوی بدون آن که از هم جدا باشند با یکدیگر برخوردارند، زیرا ادیان غیر دنیوی زندگی روحی را مخالف زندگی دنیوی در هر شکل و بر محور هر سنتی که بگردد ‌می‌دانند.
اما اسلام از مسائل اجتماعی اجتناب ندارد و فاصله گرفتن از امور اجتماعی جزء طبیعت این دین نیست، لیکن به این مسائل چنان که سزاوار است عنایت دارد تا عقیده‌ی انسان را در اجتماع بشری دریابد و عقیده‌ی انسانی را نیز وا می¬دارد تا بین خود و بین مصلحت جامعه به طوری که زمان اقتضا دارد و تمام جامعه با همه‌ی نیازها و مقرّرات دینیش ایجاب می¬کند هماهنگی ایجاد کند؛ و در نهایت امر بین مصلحتی که اجتماع خواهان آن است و مصلحتی که دین واجب می¬داند، تفاوتی نیست.
مکاتب اجتماعی در عصر حاضر هم از نظر مقدّمات و اصول و هم از نظر اهداف و نتایج واقعّیات شناخته شده ای هستند، و رابطه‌ی اسلام با آن¬ها نیز واقعیتی است که نیازی به بررسی و دقّت در مسائل نظری و فرض¬های ذهنی ندارد، زیرا موارد توافق و یا اختلاف بین همه‌ی این مکاتب با نصوص دین اسلام برای کسانی که مایل باشند بدانند، در کتاب¬ها آمده و در مقام تجربه‌های عملی نیز روشن است، همان طور که تحقیقات محقّقان نیز پرده از روی حقایق برگرفته است.
این مکاتب اجتماعی و در کنار آنها مکاتب فکری به تعداد زیادی از ریشه‌های اصلی منشعب شده اند؛ لیکن وقتی که به شمارش این اصول ‌می‌پردازیم ما را از بحث و گفتگو در شاخه‌های فرعی آن¬ها بی نیاز می¬سازد، به ویژه موقعی که بحث در محور اصول مهم اسلامی و قوانین مهم در مکاتب مهم اجتماعی و فکری در همان وقت صورت گیرد.
به راستی مکاتب اجتماعی در این روزگار به سه اصل مربوط می¬شوند که شامل تمام جهات آن¬ها می¬گردد، آن سه اصل عبارتند از: دموکراسی، سوسیالیستی و جهانی.
اما مکتب‌های فکری، در عصر حاضر که بیش از همه بر سر زبان¬ها افتاده، مکتب تطور و مکتب وجودی و یا چندین مکتب مربوط به آن¬ها با مقاصد و هدف¬های مختلف است اگر چه همه‌ی آن¬ها از نظر عنوان متّحدند.
بنابراین چه عاملی جلو مسلمانان را گرفته و مانع عمل وی بر طبق دموکراسی و یا سوسیالیستی و یا بر اساس وحدت جهانی می¬باشد؟
و چه چیز مانع است که مسلمانان در احکام دینی خود، مکتب تطوّر را بپذیرد و یا مکتب وجودی را در شکل ایدآلی خود پذیرا باشد؟
به راستی که مسلمانان سزاوارترین فرد به دموکراسی نسبت به تمام پیروان جدید و قدیم آن است زیرا که وی از چهارده قرن پیش معتقد به اصول اولیه‌ی دموکراسی بوده است، زمانی که هنوز نام دموکراسی بر هیچ نظامی جز نظام اسلامی یعنی تابع بودن فرد و حکومت شورایی و تساوی حقوق و مجازات به وسیله‌ی قانون، صدق نمی¬کرد.
« کُلُّ امْرِئٍ بِمَا کَسَبَ رَهِینٌ »
هر کس در گرو کارهائی است که کرده است.
« وَأَمْرُهُمْ شُورَى بَینَهُمْ »
و کارشان به شیوه رایزنی و بر پایه مشورت با یکدیگر است.
«إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ»حجرات/10
فقط مؤمنان برادران همدیگرند
«یا أَیهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاکُم مِّن ذَکَرٍ وَأُنثَى وَجَعَلْنَاکُمْ شُعُوباً وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ»حجرات/13
ای مردمان ! ما شما را از مرد و زنی ( به نام آدم و حواء ) آفریده‌ایم، و شما را تیره تیره و قبیله قبیله نموده‌ایم تا همدیگر را بشناسید ( و هر کسی با تفاوت و ویژگی خاص درونی و بیرونی از دیگری مشخص شود، و در پیکره جامعه انسانی نقشی جداگانه داشته باشد). بی‌گمان گرامی‌ترین شما در نزد خدا متقی‌ترین شما است.
« وَمَا کُنَّا مُعَذِّبِینَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولاً»اسراء/15
و ما ( هیچ شخص و قومی را ) مجازات نخواهیم کرد، مگر این که پیغمبری ( برای آنان مبعوث و ) روان سازیم.
« وَإِن مِّنْ أُمَّةٍ إِلَّا خلَا فِیهَا نَذِیرٌ»فاطر/24
هیچ ملّتی ( از ملّتهای پیشین ) هم نبوده است که بیم دهنده‌ای به میانشان فرستاده نشده باشد.
و هرگاه مسلمانی به این اصول مؤمن باشد حق دارد هر چه را که به عنوان نظام دموکراسی ‌می‌پسندد، اختیار کند، بلکه وظیفه‌ی دینی و مصلحت اندیشی ایجاب ‌می‌کند که از بین سیستمها حکومتی را جستجو کند که این اصول و مبادی اولیه در آن باشد.
در اعتقاد یک مسلمان چیزی وجود ندارد که او را از عقیده ای از عقاید سوسیالیستی صحیح منع کند. زیرا یک فرد مسلمان احتکار ثروت را در دست یک طبقه ن‌می‌پسندد، و بطور کلی احتکار و انحصار تجارت را در بازار بد ‌می‌داند، و بر جامعه فرض ‌می‌داند که زندگی مردمان ناتوان و ضعیف و محرومان را تکفل کند، و حق فردی را در گرو مصلحت جامعه ‌می‌داند و هر کس که به این اصول عقیده داشته، پیش از آن که سوسیالیسم و سوسیالیستها به وجود آیند او، مباحات اشتراکی را حرام ن‌می‌دانسته است.
اسلام انحصار ثروت در یک طبقه و محرومیت دیگر طبقات را نهی ‌می‌کند:
«کَی لَا یکُونَ دُولَةً بَینَ الْأَغْنِیاء مِنکُمْ »حشر/7
این بدان خاطر است که اموال تنها در میان اشخاص ثروتمند شما دست بدست نگردد ( و نیازمندان از آن محروم نشوند ).
و نیز مانع از اندوخته کردن ثروت(طلا و نقره) است:
«وَالَّذِینَ یکْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ وَلاَ ینفِقُونَهَا فِی سَبِیلِ اللّهِ فَبَشِّرْهُم بِعَذَابٍ أَلِیمٍ»توبه/34
و کسانی که طلا و نقره را اندوخته می‌کنند و آن را در راه خدا خرج نمی‌نمایند، آنان را به عذاب بس بزرگ و بسیار دردناکی مژده بده.
و در حدیث شریف آمده است:
«هر کس چهل روز مواد خوراکی مردم را به قصد کمبود و گرانی نگهدارد، او از خداوند و خداوند از او بیزار است»
و اسلام خوردن اموال را به باطل از راه تجارت به وسیله وام را حرام ‌می‌داند.
«یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُواْ لاَ تَأْکُلُواْ الرِّبَا أَضْعَافاً مُّضَاعَفَةً وَاتَّقُواْ اللّهَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ»آل عمران/130
ای کسانی که ایمان آورده‌اید ! ربا را دو و چند برابر مخورید، و از خدا بترسید، باشد که رستگار شوید.
در اسلام فقهایی اشتراکی مسلک پیدا شدند که نظریات خود را به سنتهای اسلامی مستند ‌می‌کردند و هیچ سندی جز سنن اسلامی را برای مقاصد خود ن‌می‌شناختند؛ از آن جمله فقهای مذهب«ظاهری»هستند که اجاره دادن زمین را بدون آن که روی آن کاری کرده باشند حرام ‌می‌دانند، مگر این که زمین دارای بنایی باشد که اجرت به خاطر آن ساختمان گرفته شود و مشهورتر از همه‌ی این فقهای اشتراکی، فیلسوف معروف ابن حزم ظاهری است که در کتاب «المحلی»‌می‌گوید:کشاورزی روی زمین حلال نیست مگر به‌یکی از سه صورت:
1. یا شخص با وسائل و خودیاری و بذر و حیوان خود کار کند
2. یا زراعت زمین را به دیگری واگذارد و چیزی از او نخواهد، اگر هر دو با هم در ابزار و حیوان و همیاری شرکت داشته باشند بدون این که برای زمین اجاره ای بگیرد بهتر است.
3. و یا این که زمینش را به کسی بدهد که با بذر و حیوان و ابزار و دستیارانش کشت کند، یک جزء برای ابزار وی، و برای صاحب زمین از کل محصول خدادادی به نسبتی که قرار داد شده‌یا نصف، یا ثلث و یا ربعی و امثال اینها- کمتر و یا بیشتر- باشد و در برابر این همه، صاحب زمین هیچ تعهدی ندارد. و باقیمانده از آن کسی است که کشاورزی کرده- چه کم باشد و چه زیاد- پس اگر چیزی به او نرسد نرسیده، از بابت محصول نه چیزی بستانکار خواهد بود و نه بدهکار. بنابراین، این سه مورد جایز است و هر کس ن‌می‌پذیرد زمینش را بکارد یا نگهدارد.
ابن حزم چنین عقیده ای دارد و این فقیه فیلسوف آن عقیده را به برهان دینی مستند ‌می‌کند و این برهان را به تفصیل در کتاب خود آورده است، هر چند که از نظر دیگران این مطلب قطعیت ندارد.بنابراین دینی که امثال ابن حزم از احکام آن چنین استنباط ‌می‌کنند دینی نیست که بگویند پیروانش را از اشتراکی بودن به معنی حد وسط از افراط و تفریط باز ‌می‌دارد، در این مرام، هیچ کس میانه روتر و عادلتر از آن کسی نیست که از احتکار ثروت جلوگیری ‌می‌کند و برای محرومان سهم معینی از ثروت عمومی را قرار ‌می‌دهد، و همان است مذهب اجماع در شریعت اسلام و یکی از واجبات پنجگانه(نماز، روزه...)یعنی زکات بر همین اساس استوار است.
براستی از جمله چیزهایی که شایسته‌ی رسالت و پیام یک دین است، آن است که تمام امتیازات سیستم‌های اجتماعی را داشته باشد، اما هیچ سیستم اجتماعی مزایای آن را نداشته باشد. زیرا سیستم‌های اجتماعی ‌می‌آیند و ‌می‌روند و نسل به نسل تعدیل و یا تبدیل و جایگزین یکدیگر ‌می‌شوند. اما قابل قبول نیست که‌یقین ایمان به حقیقت هستی تغییر کند هر چند که‌یک روش کاری در مصالح اجتماعی، بهنگام تشخیص درستی آن در مقام عمل و اجرای بموقع، تغییر یابد.
از جمله چیزهایی که این قبیل موارد را مطرح ‌می‌سازد آن است که انتقاد کنندگان غربی به اسلام چنین انتقاد کرده اند که این دین، کارهای مربوط به بانکها و شرکتها و درآمدهایی که از کارهای تولیدی و عمران به دست آید، به دلیل این که بهره برداری از وامها رباست منع ‌می‌کند، در صورتی که این انتقاد نسبت به اسلام درست نیست، زیرا اسلام هرگز کاری از کارهای بهره‌یابی را که برای افراد نیازمند به وامهای بی ضرر باشد حرام نکرده بلکه از خوردن اموال مردم از راه باطل، بدون یک عمل مباح، بیزار است. لیکن این انتقاد، چه درست باشد و چه نادرست بحثی است گذرا ولی مکتب دین موضوعی پایا و دایمی است نه زودگذر و از میان رفتنی، بلکه مصالح ادیان را براستی کسی که ‌می‌خواهد بسنجد به صورت گسترده و در طول زمان ‌می‌سنجد و به فردا همچون امروز ‌می‌نگرد، بنابراین رسالت اسلام هیچ حکمی از احکام دینی را بگونه ای که گویی پایان همه زمانها و تمام مصالح است مطرح ن‌می‌کند. زیرا عصر ما، عصر سرمایه‌های بزرگ در دست سرمایه داران است و ممکن است این وضع پایان پذیرد و شاید روزگاری پیش آید که گروهی از اقتصاددانان معتقد شوند که منابع ثروت از آن امت است و گروهی دیگر مانع از حیازت اموال عمومی گردند، تا چه رسد به سود این سرمایه‌ها به هر مقدار و هر چه باشد!
اسلام مشتمل بر تمام سیستمهای اقتصادی در عصر بانکها و شرکتها و وامها و سودهای حاصل از آنها است بدو ن این که مصلحتی از مصالح صحیح در عرف مشروع را ممنوع کند، در حالی که این سیستمهای اقتصادی همچون دیگر سیستمها از بین خواهند رفت. بنابرای هیچ استبعادی ندارد که اسلام پس از تمام آنها، جای همه‌ی مکتبهای سوسیالیستی و سرمایه داری را پر کند و از این همه مکتبها تنها چیزهایی را ممنوع اعلام ‌می‌کند که برای فرد یا جامعه زیان داشته باشد.
حال، اگر فرد مسلمان را دین مانع ن‌می‌شود که هر سیستمی از سیستمهای دموکراسی و سوسیالیستی را که صلاح بداند، قبول کند، پس وحدت جهانی به اعتقاد او یکی از آرزوهای او و یکی از هدفهای خلقت است، در عین حال جریان امر این نیست که وحدت جهانی نظریه ای است که هیچ مانعی از جانب دین نداشته باشد.
زیرا خداوند بزرگ گروهها و قبیله را آفریده تا با هم آشنا شوند و براساس شناخت صحیح و آگاهی کامل سازش کنند و به صورت یک خانواده درآیند که بین افراد ان خانواده جز به فضیلت تقوا هیچ امتیازی نباشد.
«یا أَیهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاکُم مِّن ذَکَرٍ وَأُنثَى وَجَعَلْنَاکُمْ شُعُوباً وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ»حجرات/13
ای مردمان ! ما شما را از مرد و زنی ( به نام آدم و حواء ) آفریده‌ایم، و شما را تیره تیره و قبیله قبیله نموده‌ایم تا همدیگر را بشناسید ( و هر کسی با تفاوت و ویژگی خاص درونی و بیرونی از دیگری مشخص شود، و در پیکره جامعه انسانی نقشی جداگانه داشته باشد ). بی‌گمان گرامی‌ترین شما در نزد خدا متقی‌ترین شما است.
اعتقاد به وحدت جهانی برای کسی که بر این اعتقاد باشد که خداوند نژادی از میان نژادهای مختلف بشر را بدون هیچ گونه امتیازی جز اینکه از آن تبارند- و جز همان انتسابی که به نژاد معینی دارند- کار ساده ای نیست.
و همچنین اعتقاد به این وحدت جهانی برای شخصی که معتقد است نجات و پیروزی در زمانهای گذشته و آینده، نصیبی است مشروط، به شرطی که آن شرط، جز در زمان معین برای مردمان معینی فراهم ن‌می‌آید، آسان نیست.
اما برای مسلمانی که به پروردگار جهان ایمان دارد و ‌می‌داند که نجات و خوشبختی نصیب کسی ‌می‌شود که دعوت هدایت را بشنود، و از میان افراد گذشته و آینده کسانی نیز آن دعوت را قبول کرده اند چنین مسلمانی بساط برادری انسانها را به روی گذشتگان و حاضران ‌می‌گسترد و هیچ انسانی را که براساس هدایت دینی از ادیان، تقوای الهی را پیشه کرده، از صحنه‌ی رضوان، دور ن‌می‌کند.
«إِنَّ الَّذِینَ آمَنُواْ وَالَّذِینَ‌هادُواْ وَالنَّصَارَى وَالصَّابِئِینَ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْیوْمِ الآخِرِ وَعَمِلَ صَالِحاً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِندَ رَبِّهِمْ وَلاَ خَوْفٌ عَلَیهِمْ وَلاَ هُمْ یحْزَنُونَ»بقره/62
کسانی که ایمان داشتند ( پیش از این به پیغمبران، و آنان که به محمّد باور دارند ) و یهودیان، و مسیحیان، و ستاره‌پرستان و فرشته‌پرستان، هر که به خدا و روز قیامت ایمان داشته و کردار نیک انجام داده باشد، چنین افرادی پاداششان در پیشگاه خدا محفوظ بوده و ترسی بر آنان نیست و غم و اندوهی بدیشان دست نخواهد داد.
و رواق برادری انسانی را به روی تمامی نژادها و اقوام ‌می‌گشاید، همان طور که به روی تمام ملتها و دیانتها باز ‌می‌کند، زیرا فضیلتی برای عرب بر عجم و برای فرد قرشی بر فرد حبشی جز به وسیله‌ی تقوا نیست. همان طور که در احادیث پیامبر عرب عرب قریشی خطاب به قومش و به اصحاب و خاندانش آمده است. وبین دو برادر از این خانواده‌ی بزرگ، رجحانی برای کسی که عمل خوبی بر اساس خیر و صلاح انجام نداده، وجود ندارد.
در عقیده‌ی شخص مسلمان انگیزه ای وجود دارد که او را به نگرش در مکاتب فکری جدید-یعنی مذهب تطور- تشویق ‌می‌کند. چه بسا که دینش او را به قبول اصول این مکتب یاری کند، بدون آن که او را به پذیرش نتایج آن اصول- که از نظر بعضی از مردم درست و از نظر بعضی دیگر نادرست است- مقید سازد.
در مکتب تطور، اصلی مهمتر از اصل تنازع بقا و بقای اصلح وجود ندارد، و نگرش در این دو اصل برای کسی که کتاب خود-قرآن-را ‌می‌خواند ممنوع نیست در قرآن آمده است: صلاح دین و دنیا بی دلیل به دست کسی ن‌می‌آید و بدون وسیله‌ی دفاع هیچ فسادی از مردم دفع ن‌می‌شود و ایمان صاحبش را و صاحب ایمان، ایمان را پاس ‌می‌دارند. بنابراین کسی که خدا را یاری نکند و خدا او را یاری نکند ایمان ندارد.
«وَلَوْلاَ دَفْعُ اللّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَّفَسَدَتِ الأَرْضُ وَلَکِنَّ اللّهَ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْعَالَمِینَ»بقره/251
و اگر خداوند برخی از مردم را به وسیله برخی دیگر دفع نکند، فساد زمین را فرا می‌گیرد، ولی خداوند نسبت به جهانیان لطف و احسان دارد.
«وَلَوْلَا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُم بِبَعْضٍ لَّهُدِّمَتْ صَوَامِعُ وَبِیعٌ وَصَلَوَاتٌ وَمَسَاجِدُ یذْکَرُ فِیهَا اسْمُ اللَّهِ کَثِیراً وَلَینصُرَنَّ اللَّهُ مَن ینصُرُهُ إِنَّ اللَّهَ لَقَوِی عَزِیزٌ»حج/40
اصلاً اگر خداوند بعضی از مردم را به وسیله بعضی دفع نکند ( و با دست مصلحان از مفسدان جلوگیری ننماید، باطل همه‌جاگیر می‌گردد و صدای حق را در گلو خفه می‌کند، و آن وقت ) دیرهای ( راهبان و تارکان دنیا ) و کلیساهای ( مسیحیان ) و کنشتهای ( یهودیان )، و مسجدهای ( مسلمانان ) که در آنها خدا بسیار یاد می‌شود، تخریب و ویران می‌گردد. ( امّا خداوند بندگان مصلح و مراکز پرستش خود را فراموش نمی‌کند ) و به طور مسلم خدا یاری می‌دهد کسانی را که ( با دفاع از آئین و معابد ) او را یاری دهند. خداوند نیرومند و چیره است ( و با قدرت نامحدودی که دارد یاران خود را پیروز می‌گرداند، و چیزی نمی‌تواند او را درمانده کند و از تحقّق وعده‌هایش جلوگیری نماید ).
و نخستین چیزی که‌یک مسلمان درباره‌ی مسأله‌ی آفرینش بدان معتقد است، آن است که خداوند انسان را از خلاصه‌ی گل آفریده و او را از زمین به نحوی رویانده و با دیگر افراد نوع آدمی- به طوری که در آیات زیادی از قرآن آمده است- بگونه‌های مختلف ایجاد کرده است:
«وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ مِن سُلَالَةٍ مِّن طِینٍ ثُمَّ جَعَلْنَاهُ نُطْفَةً فِی قَرَارٍ مَّکِینٍ ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَاماً فَکَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْماً ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبَارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ »مؤمنون/12-14
ما انسان را از عُصاره‌ای از گِل آفریده‌ایم. سپس او را به صورت نطفه‌ای درآورده و در قرارگاه استوار ( رحم مادر ) جای می‌دهیم. سپس نطفه را به صورت لخته خونی، و این لخته خون را به شکل قطعه گوشت جویده‌ای، و این تکّه گوشت جویده را بسان استخوانهای ضعیفی درمی‌آوریم، و بعد بر استخوانها گوشت می‌پوشانیم، و از آن پس او را آفرینش تازه‌ای بخشیده و ( با دمیدن جان به کالبدش ) پدیده دیگری خواهیم کرد. والا مقام و مبارک یزدان است که بهترینِ اندازه‌گیرندگان و سازندگان است.
«ذَلِکَ عَالِمُ الْغَیبِ وَالشَّهَادَةِ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ ‏الَّذِی أَحْسَنَ کُلَّ شَیءٍ خَلَقَهُ وَبَدَأَ خَلْقَ الْإِنسَانِ مِن طِینٍ ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِن سُلَالَةٍ مِّن مَّاء مَّهِینٍ ثُمَّ سَوَّاهُ وَنَفَخَ فِیهِ مِن رُّوحِهِ وَجَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَةَ قَلِیلاً مَّا تَشْکُرُونَ»سجده/6-9
او خداوندی است که از پنهان و آشکار باخبر است، و چیره و مهربان است آن کسی است که هر چه را آفرید، نیکو آفرید، و آفرینش انسان ( اوّل ) را از گل آغازید. سپس خداوند ذرّیه او را از عُصاره آب ( به ظاهر ) ضعیف و ناچیزی ( به نام منی ) آفرید. آن گاه اندامهای او را تکمیل و آراسته کرد و از روح متعلّق به خود ( که سرّی از اسرار است ) در او دمید، و برای شما گوشها و چشمها و دلها آفرید ( تا بشنوید و بنگرید و بفهمید، امّا ) شما کمتر شکر ( نعمتهای او ) را به جای می‌آورید.
«مَّا لَکُمْ لَا تَرْجُونَ لِلَّهِ وَقَاراً وَقَدْ خَلَقَکُمْ أَطْوَاراً»
شما را چه می‌شود که برای خدا عظمت و شکوهی قائل نیستید ؟در حالی که خدا شما را در مراحل مختلف خلقت به گونه‌های گوناگونی آفریده است ( و در هر گام شما را رهبری و هدایت کرده، و به شما لطف و عنایت نموده است ).
به این ترتیب اگر یک مسلمان معتقد باشد که انسان از عصاره‌ی از گل آفریده شده و (به نحوی از زمین روییده) و بعد آفرینش او به گونه‌های مختلفی انجام شده است، هیچ مشکلی برای او نمی¬ماند که هر چه را علم راستین درباره‌ی پیدایش آن در عصاره‌ی در میان ماده زمینی از گل و آب و این مخلوق راست اندام، ثابت کند.
بر اندیشه‌ی بشری ایرادی نیست که اعتقاد طرفداران به وجود فرد و بطلان وجود نوع را در عالم حس و عیان مردود شمارد، زیرا تمام اینها بیهوده سخنانی است که وجودیون از آن مقدمه چنین نتیجه گیری ‌می‌کنند، بلکه نتیجه‌ی آن چنین است که فرد مسئول است و او دارای حق مسلم در برابر این مسئولیت است و او شایسته تواناییهایی است ببرای حاکمی غیر از حکومت وجدان، زیرا که او بر اساس اعمال و نیاتش محاسبه می¬شود و کار جامعه و افرادی که صاحبان قدرتند نیز بی نیاز از آن نیست و آن حق مسلم عقل در اسلام است بلکه‌یک ضرورت است برای عقل که او را بی نیاز ن‌می‌کند تا به عنوان پیروی از نیاکان و یا اطاعت کورکورانه از جامعه و یا پیروی از سران بهانه جویی کند، در حالی که عقل انسانی به این حقیقت و این ضرورت خود، به کمک و یاری عقیده‌ی اسلامی رسیده است، پیش از آن که از طریق جدل و مخاصمات تفرقه انداز بین وجود ذوات و وجود ماهیات به آن برسد.
با بررسی واقعیت‌های کنونی و گذشته روشن می¬شود که اسلام این سخن را در دوران‌های مختلف به‌یک تعبیر بیان کرده است و اسلام در همه اعصار آیینی فکری، و بالاتر از آن بوده است، زیرا از یک سو هیچ اصلی را بنیان ننهاده که عقل را از اندیشیدن باز دارد، و از سوی دیگر جنبه ای از روح انسان را که اسلام به ایمان واگذاشته همان جنبه ای است که اندیشه ن‌می‌تواند در چهارچوب آن سخنی گوید که از سخن دین به پیروی شایسته تر باشد.